نوعی عزائم و افسون که زبان کسی را می بندند تا چیزی نگوید و مخالفت نکند زبان بند خرد: کنایه از شراب، می، باده، برای مثال ساقی به میان آر زبان بند خرد را / کاین هرزه درا صحبت ماقال برآورد (صائب - ۵۷۶)
نوعی عزائم و افسون که زبان کسی را می بندند تا چیزی نگوید و مخالفت نکند زبان بند خرد: کنایه از شراب، می، باده، برای مِثال ساقی به میان آر زبان بند خرد را / کاین هرزه درا صحبت ماقال برآورد (صائب - ۵۷۶)
برهان و دلیل قاطع که مدعی را خاموش سازد و دیگر چیزی نگوید، جوابی که زبان طرف را کوتاه کند و دیگر حرف نزند، ویژگی عطا و بخششی که زبان خصم یا مدعی و شاکی را ببندد و دیگر بدگویی و شکایت نکند
برهان و دلیل قاطع که مدعی را خاموش سازد و دیگر چیزی نگوید، جوابی که زبان طرف را کوتاه کند و دیگر حرف نزند، ویژگی عطا و بخششی که زبان خصم یا مدعی و شاکی را ببندد و دیگر بدگویی و شکایت نکند
چیزی تیز و تند که وقت خوردن زبان را میگزد. (آنندراج). هرچیز که زبان را بگزد و تیز و تند و حاد و حریف. (ناظم الاطباء). چیزی که بواسطۀ تندی زبان را بگزد. (ناظم الاطباء). حازر، شیرترش زبان گز. (لغت نامۀ مقامات حریری). حامز، شیر ترش زبان گز. طخف، شیرترش زبان گز. قارص، شیر زبان گز. خمر مفلفل، شراب زبان گز. (منتهی الارب)
چیزی تیز و تند که وقت خوردن زبان را میگزد. (آنندراج). هرچیز که زبان را بگزد و تیز و تند و حاد و حریف. (ناظم الاطباء). چیزی که بواسطۀ تندی زبان را بگزد. (ناظم الاطباء). حازر، شیرترش زبان گز. (لغت نامۀ مقامات حریری). حامز، شیر ترش زبان گز. طَخف، شیرترش زبان گز. قارص، شیر زبان گز. خمر مُفَلفَل، شراب زبان گز. (منتهی الارب)
کنایه از حرف زدن و سخن گفتن باشد. (فرهنگ رشیدی). کنایه از سخن گفتن باشد. (آنندراج) : اگر خواهی سخن گویی سخن بشنو سخن بشنو زبان آنکس تواند زد که اول گوش گردد او. نخشبی (از آنندراج)
کنایه از حرف زدن و سخن گفتن باشد. (فرهنگ رشیدی). کنایه از سخن گفتن باشد. (آنندراج) : اگر خواهی سخن گویی سخن بشنو سخن بشنو زبان آنکس تواند زد که اول گوش گردد او. نخشبی (از آنندراج)
زبان معنی. زبان حال. زبان باطن. زبان سرّ: که او ترجمان زبان دلست جز از دو زبان چون بود ترجمان. مسعودسعد. میجهد شعلۀ دیگر ز زبان دل من تا تو را وهم نیاید که زبانیم همه. مولوی. ، کنایه از قلم و یا نوک قلم است: زبان درست از گشاده دهن کند هر چه خواهیم گفتن بیان. مسعودسعد (دیوان ص 525). که او ترجمان زبان دلست جز از دو زبان چون بود ترجمان. مسعودسعد
زبان معنی. زبان حال. زبان باطن. زبان سرّ: که او ترجمان زبان دلست جز از دو زبان چون بود ترجمان. مسعودسعد. میجهد شعلۀ دیگر ز زبان دل من تا تو را وهم نیاید که زبانیم همه. مولوی. ، کنایه از قلم و یا نوک قلم است: زبان درست از گشاده دهن کند هر چه خواهیم گفتن بیان. مسعودسعد (دیوان ص 525). که او ترجمان زبان دلست جز از دو زبان چون بود ترجمان. مسعودسعد
متضرر. مغبون. خاسر. غبن. ذوهزارات. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خسارت کشیده در داد و ستد و تجارت و معامله. (ناظم الاطباء) : ز عدل و داد تو اندر همه ولایت تو زیان زده نشد از هیچ گرگ هیچ شبان. فرخی. من نه برانم که تو زیان زده باشی جمله زیان بر من است، سودتو بردار. سوزنی. اگر این امرود را با تو نمی دادم زیان زده می شدی. (انیس الطالبین بخاری ص 100). خلق ماخان بواسطۀ تو زیان زده شده اند. (انیس الطالبین ایضاً ص 109). رجوع به زیان و دیگر ترکیبهای آن شود
متضرر. مغبون. خاسر. غبن. ذوهزارات. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خسارت کشیده در داد و ستد و تجارت و معامله. (ناظم الاطباء) : ز عدل و داد تو اندر همه ولایت تو زیان زده نشد از هیچ گرگ هیچ شبان. فرخی. من نه برانم که تو زیان زده باشی جمله زیان بر من است، سودتو بردار. سوزنی. اگر این امرود را با تو نمی دادم زیان زده می شدی. (انیس الطالبین بخاری ص 100). خلق ماخان بواسطۀ تو زیان زده شده اند. (انیس الطالبین ایضاً ص 109). رجوع به زیان و دیگر ترکیبهای آن شود
نوعی از عزایم و افسون که زبان حریف را بدان بندند. (آنندراج). تعویذی که برای زبان بندی دشمنان و بدگویان نویسند. (غیاث اللغات). افسون و عزائم. (ناظم الاطباء). نوعی از عزائم و افسون که زبان حریف را بدان خاموش توان کردن. (از بهار عجم) : زبان بندهایی چو پیکان تیز دری در تواضع دری در ستیز. نظامی. بغمزه گفت با او نکته ای چند که بود از بوسه لبها را زبان بند. نظامی. نگیرد خردمند روشن ضمیر زبان بند دشمن ز هنگامه گیر. سعدی (بوستان). ، افسونگر. (ناظم الاطباء)
نوعی از عزایم و افسون که زبان حریف را بدان بندند. (آنندراج). تعویذی که برای زبان بندی دشمنان و بدگویان نویسند. (غیاث اللغات). افسون و عزائم. (ناظم الاطباء). نوعی از عزائم و افسون که زبان حریف را بدان خاموش توان کردن. (از بهار عجم) : زبان بندهایی چو پیکان تیز دری در تواضع دری در ستیز. نظامی. بغمزه گفت با او نکته ای چند که بود از بوسه لبها را زبان بند. نظامی. نگیرد خردمند روشن ضمیر زبان بند دشمن ز هنگامه گیر. سعدی (بوستان). ، افسونگر. (ناظم الاطباء)